فقط بخونش..
ذخر الحسین کیست ؟ جنگ صفین بود و نوجوانی سیزده ساله... امیرالمومنین(ع) نقاب به چهره قمر بنی هاشم زدند و او را روانه ی میدان کردند. معاویه ابوشعتاء دلاور معروف عرب را پیش فرستاد ابوشعتاء گفت اهل شام مرا حریف هزار اسب میدانند، در شأن من نیست، یکی از پسران من برای او کافیست. نه پسر را به جنگ فرستاد و یکی پس از دیگری به دست قمر منیر بنی هاشم به درک واصل شدند. خودش عصبانی به قصد انتقام خون پسرانش به میدان آمد و او نیز با ضربتی به درک واصل شد... جنگ مغلوبه شده بود... همه در حیرتند که این نوجوان کیست که چنین جنگاوری میکند... امیرالمومنین(ع) به عباس گفتند برگرد پسرم... سپاهیان گفتند یا امیرالمومنین اجازه بده تا کار را یکسره کند اما حضرت اجازه ندادند... فرمودند: اِنّهُ ذُخرُ الحسین... او ذخیره برای حسین است... السلام علیک یا قمر العشیره یا ابالفضل العباس
يا قاسم ابن الحسن عليه السلام
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدي...
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خــستـه زیــنــب
بـــه بــی نــهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـــنــب
سلام مــن بـه محـرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نــا امـیـدی سـقـا بــه ســـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مــحـرم بـــه قــد و قـا مـت اکــبـر
بـــه کــام خـشک اذان گـوی زیـر نــیـزه و خـنـجـر
سلام مــن بــه محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مــن بـــه مــحـرم بــه گــاهـواره ی اصـغـر
بــه اشــک خـجـلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مــن بـــه مــحــرم به اضــطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویـش نـدیـده چـشـم مدینه
سـلام مـن بــه مــحــرم بــه عـاشـقـی زهـیـرش
بـه بـاز گـشـتـن حُــر و عـروج خـــتــم بـه خـیرش
سلام من بــه محرم بــه مـسـلــم و به حـبـیـبش
به رو سـپیدی جـوُن و بـه بــوی عــطــر عـجیـبـش
سلام مــن بـــه مـحـرم بـه زنــگ مــحـمـل زیـنـب
بــه پـاره پـاره تــن بـــی ســر مــقـــابـــل زیــنــب
سلام من به مــحـرم بـه شــور و حــال عـیـانـش
سلام مـن به حـسـیـن و به اشـک سینه زنـانش